فارغ از دغدغهی اینکه همین ما که هست
تو بخوان از ورق او که بهر ساز نشست
بشنو نبض دقایق که دمی، باز شکست
او که دم ساخت، چرا دلدله بر ناز نشست؟!
صحبت از معبر و مأخر نتوان چندی گفت
که در این زار همی سلسلهی راز به بسط
پس چرا رند حقایق رقم دار نگفت
اگر او کافی و نافی به قلمداد نشست