گاهی آرزوها چقدر میتوانند حقیر و دستیافتنی باشند! شیما هرگز طعم لذتبخش آن تن ماهی و چیپس را فراموش نکرد؛ چیزی که مدتها بود دلش میخواست و با پول آقا مرتضی آن را خرید و با ولع خورد. دست نوازشی که روی تنش کشیده شد هم احساسی در او پدید آورد که هیچوقت از خاطرش نرفت. او آن روزها نوجوان بود؛ سنوسالی که در آن قدرت حافظه و پردازش ذهن بسیار زیاد است. آن تجربهی کوتاه برایش همزمان لذت و رنجشی به همراه داشت که تبعاتش در روان او ماندگار شد.