باید به ندای قلبم گوش میکردم صدایی که وصال یار را به ترس از عاقبت فرار ترجیح میداد و با تمام قدرت در گوشم فریاد میکشید:
«کوتاه نیا دختر اینجا پایان خط نیست هنوز هم یک راه دیگر باقی مانده.......»
بدجور وسوسهی فرار به جانم افتاده بود نمیخواستم روزی برسد که به خاطر این راه نرفته خودم را یک عمر سرزنش کنم دیگر هیچ چیز و هیچکس برایم مهم نبود نه شاخ و شانههای جلال و نه برخوردهای تند آقا جون تنها چیزی که برایم اهمیت داشت آرش بود و یک عمر نفس کشیدن در کنار او......