امان از این حیات سرد بی سوز
ز بایدهای بی پایان هر روز
امان از بار خرج سیل پرداز
امان از دخلِ خوار برکه اندوز
رسیده صد غم و صد غم به راه است
طرب را یک نشانه نامده نوز
امیدَم چون کَشَف گر یک قدم زد
دوان شد اضطرابم چون یکی یوز
دلا! بس کن نظر در راه تشویش
نگه سوی ره معنا بیاموز
خرد را از معانی تَر همی دار
وگر در تن فتد از درد و غم، سوز
نبینی کاین جهان افزون نهد بار
به هر پشتی که افزون آورد قوز؟
به پشت راست پی نِه در رهِ راست
دهانِ هرکه جز این گویدت، دوز