کتاب ماه عسل توسط نویسنده موفق فرانسوی پاتریک مودیانو نوشته شده است. این کتاب دلواپسی های چند انسان در برهه از زندگی شان را تصویر کشانده است.
کتاب «ماهعسل» توسط نویسنده موفق فرانسوی؛ «پاتریک مودیانو» نوشته شده است. این کتاب دلواپسیهای چند انسان در برهه از زندگیشان را به تصویر کشانده است، بهطوریکه فشارهای روحی و عاطفی آنها در ادامه روند زندگیشان تأثیر گذاشته است. این کتاب صوتی همانند دیگر آثار این نویسنده با مضمونی در خصوص جستجوی هویت نوشته شده است.
کتاب ماهعسل در خصوص زندگی مرد 40 سالهای به نام ژان است که طی سفری راهی میلان میشود و در طول سفر متوجه خودکشی کردن زنی فرانسوی در هتل محل اقامتش میشود. ژان به دنبال کنجکاویهای خود پی میبرد که این زن برایش آشناست. وی به پاریس بازمیگردد و تصمیم میگیرد که به منظور شناسایی این زن و همسرش به گذشتههای دور بازگردد. در نهایت متوجه میشود که این زن و شوهر برای گذراندن ماهعسل خود در این هتل اقامت گزیده بودند...
فرصتِ ۱۴ ژوییه را غنیمت دانستم تا بدون جلب توجه کسی، به آپارتمان شهرک ورون بروم. از پلکان پشت مولنروژ که حالا دیگر بیاستفاده مانده، بالا رفتم. طبقه سوم به انبار کوچکی راه دارد. قبل از سفر ساختگیام به ریو دو ژانیرو، کلیدش را گرفته بودم. آنت از وجود این کلید قدیمی خبر نداشت. فقط کلید در اصلی آپارتمان را دستم دیده بود که آن را عمداً روی میز پاتختی گذاشته بودم تا جلوِ دید باشد.
به این ترتیب، حتا اگر حدس میزد در پاریس ماندهام، میدانست کلید را جا گذاشتهام و امکان ندارد بیخبر وارد آپارتمان شوم.
انبار لامپ نداشت. کورمال کورمال دستگیره در را پیدا کردم. این در به اتاق کوچکی باز میشود که اگر من و آنت بچهدار میشدیم، اسمش را میگذاشتیم اتاق بچهها. راهرویی پر از کتاب به اتاق بزرگی میرسد که پذیراییمان به حساب میآید. هیچ خطری وجود نداشت، اما روی پنجه راه میرفتم. همه آنجا بودند، روی تراس. همهمه گفتوگوشان را میشنیدم.
زندگی بدون من ادامه داشت. لحظهای وسوسه شدم تا پلکان باریک ریسمانی و دستگیرههای محکم شده در دیوار بگیرم و بالا بروم. آن وقت سر از تراسی درمیآوردم که به عرشه فوقانی یک کشتی بزرگ شبیه است، چون من و آنت خواسته بودیم آپارتمانمان طوری باشد که تصور کنیم همیشه در یک سفر دریایی هستیم: دریچهها، راهروهای باریک، جان پناه… آن وقت از تراس سر درمیآوردم و سکوتی برقرار میشد که میشد اسمش را گذاشت سکوت مرگ.
بعد، همین که غافلگیری تمام میشد، سؤالپیچم میکردند…