مودیانو از مادری بلژیکی و پدر یهودی اهل اینالیا در سال 1945 به دنیا آمده است. وی از چهره های نوجوی ادبیات مدرن فرانسه شناخته میشود که آثارش هم تحسین منتقدان ادبی را برانگیخته و هم خوانندگان فراوان دارد.
مودیانو از مادری بلژیکی و پدری یهودی اهل ایتالیا در سال ۱۹۴۵ به دنیا آمده است. وی از چهره های نوجوی ادبیات مدرن فرانسه شناخته میشود که آثارش هم تحسین منتقدان ادبی را برانگیخته و هم خوانندگان فراوان دارد. مودیانو از نویسندگان پرکار به شمار می رود و برخی از کارهای او به فیلم نیز برگشته است. جایزه ی بزرگ آکادمی فرانسه برای ادبیات در سال ۱۹۷۲ نصیب وی شد. در سال ۱۹۷۸، جایزه ی معتبر فرانسوی گنکور را برای رمان خیابان بوتیکهای خاموش دریافت کرد. در سالهای اخیر رمانهای «میدان اتوال»، «در کافه جوانی گمشده» و «افق» از این نویسنده منتشر شده است. پاتریک مودیانو در ایران نیز کمابیش شناخته شده است و چندین عنوان از آثار او به فارسی ترجمه شده است. او در سال ۲۰۱۰ برنده ی جایزه ی دل دوکای انستیتوی فرانسه برای یک عمر تلاش حرفه ای خود شد. مودیانو در سال ۲۰۱۲ نیز موفق به کسب جایزه ی دولتی اتریش برای ادبیات اروپا شد. پاتریک مودیانو در روز پنج شنبه ۹ اکتبر ۲۰۱۴ راس ساعت ۱۳ به وقت محلی، از سوی آکادمی نوبل به عنوان برنده ی جایزه نوبل ادبیات اعلام شد.
خیابان بوتیکهای تاریک اولین رمانی بود که در سال 1380 از مودیانو به فارسی ترجمه شد. نام مودیانو در دههی هشتاد شمسی در ایران مطرح شد و بلافاصله بعد از اینکه او در سال 2014 موفق به دریافت جایزه نوبل شد، تب ترجمه آثار او شدت گرفت و مترجمان جوان به ترجمه آثار او هجوم آوردند؛ برخی از رمانهای او نظیر خاطرات خفته چند بار، بی آنکه ضرورتی داشته باشد، توسط مترجمان مختلف به فارسی برگردانده شده اند. عناوین منتشرشده از آثار پاتریک مودیانو به زبان فرانسوی و به ترتیب انتشار به شرح زیر است. در مقابل آن نیز مشخصات عناوینی که به فارسی ترجمه شدهاست، براساس پایگاه کتابشناسی کتابخانه ملی ایران آمدهاست.
فرصتِ ۱۴ ژوییه را غنیمت دانستم تا بدون جلب توجه کسی، به آپارتمان شهرک ورون بروم. از پلکان پشت مولنروژ که حالا دیگر بیاستفاده مانده، بالا رفتم. طبقه سوم به انبار کوچکی راه دارد. قبل از سفر ساختگیام به ریو دو ژانیرو، کلیدش را گرفته بودم. آنت از وجود این کلید قدیمی خبر نداشت. فقط کلید در اصلی آپارتمان را دستم دیده بود که آن را عمداً روی میز پاتختی گذاشته بودم تا جلوِ دید باشد.
به این ترتیب، حتا اگر حدس میزد در پاریس ماندهام، میدانست کلید را جا گذاشتهام و امکان ندارد بیخبر وارد آپارتمان شوم.
انبار لامپ نداشت. کورمال کورمال دستگیره در را پیدا کردم. این در به اتاق کوچکی باز میشود که اگر من و آنت بچهدار میشدیم، اسمش را میگذاشتیم اتاق بچهها. راهرویی پر از کتاب به اتاق بزرگی میرسد که پذیراییمان به حساب میآید. هیچ خطری وجود نداشت، اما روی پنجه راه میرفتم. همه آنجا بودند، روی تراس. همهمه گفتوگوشان را میشنیدم.
زندگی بدون من ادامه داشت. لحظهای وسوسه شدم تا پلکان باریک ریسمانی و دستگیرههای محکم شده در دیوار بگیرم و بالا بروم. آن وقت سر از تراسی درمیآوردم که به عرشه فوقانی یک کشتی بزرگ شبیه است، چون من و آنت خواسته بودیم آپارتمانمان طوری باشد که تصور کنیم همیشه در یک سفر دریایی هستیم: دریچهها، راهروهای باریک، جان پناه… آن وقت از تراس سر درمیآوردم و سکوتی برقرار میشد که میشد اسمش را گذاشت سکوت مرگ.
بعد، همین که غافلگیری تمام میشد، سؤالپیچم میکردند…