کتاب خداحافظ گاری کویر یکی از مشهورترین کتاب های رومن گاری است . رمان درباره جوابی 21 ساله به نام لنی است که از زادگاه خود آمریکا به کوه های سوییس پناه میبرد و درباره فلسفه زندگی او و دیدگاه هایش است.
کتاب خداحافظ گاری کوپر یکی از مشهورترین کتابهای رومن گاری ، رومن کاتسِف نام اصلی او بود ، نویسنده فرانسوی است رمان دربارهٔ جوانی ۲۱ ساله به نام لنی است که از زادگاه خود آمریکا به کوههای سوییس پناه میبرد و دربارهٔ فلسفه زندگی او و دیدگاههایش است. رومن گاری «خداحافظ گاری کوپر» را در سال ۱۹۶۹ نوشت. سروش حبیبی این کتاب را در سال ۱۳۵۱ و چهار سال بعد از انتشار کتاب در فرانسه به فارسی ترجمه کردهاست. رومن گاری «خداحافظ گاری کوپر» را ابتدا به انگلیسی نوشت و در ابتدا نام آن را ولگرد اسکی باز گذاشت.
شخصیت اصلی کتاب جوانی ۲۱ ساله به نام لنی است. یک آمریکایی جذاب و خوشتیپ که عاشق اسکی است و اعتقاد دارد قوانین زندگی فقط بالای ارتفاع ۲۰۰۰ متری قابل قبول است، در غیر این صورت حتی اگر از قوانین شخصی خودش هم پیروی نمیکرد، مهم نبود. «در ارتفاع صفر بالای سطح گه، همه کار مجاز است. آدم باید بتواند همرنگ جماعت شود.»
لنی برای فرار از خدمت در ارتش و اعزام به جنگ ویتنام، به خانه دوستش باگ مورن در ارتفاعات آلپ پناه آورده است. در واقع خانه باگ به مکانی برای جوانان سرکش با ملیتهای مختلف که از واقعیتهای آزاردهنده روزگار خود گریزانند و زندگی و اسکی در برفهای آلپ را تنها مایه تسلای خود میدانند، تبدیل شده است. اما آمریکایی که لنی از آن گریخته است، در حساسترین دوره خود قرار دارد. در این زمان است که آمریکا گرفتار جنگ ویتنام شده است و رومن گاری در کتاب، نقدهای بسیاری را متوجه این موضوع کرده است.
همه افرادی که در خانه باگ مورن حضور دارند، روی این موضوع توافق دارند که زندگی در ارتفاعات مقدس است و نباید کار اشتباهی انجام دهند. اما این افراد و البته لنی، برای گذران زندگی مجبور هستند در میان مردم نیز حاضر شوند. لنی گاهی اسکی آموزش میدهند و اگر پولی به دست آورد بلافاصله به ارتفاعات پناه میبرد اما اگر نتواند کار پیدا کند، خود را مجاز به انجام هر کار دیگری نیز میبیند.
در داستان خداحافظ گاری کوپر دلیل سفر لنی به ارتفاعات آلپ و فرار از شرکت در جنگ با ویتنام است. اما آنچه رومن گاری در این قصه برای خواننده ترسیم میکند، فرار لنی از تعلقات زمینی و جامعهی پرتناقض آن زمان است. همهی لذت لنی در زندگی اسکی بازی کردن است. ارتفاعات و بلندیها برای لنی مفهومی از پاکی و روشنایی دارد. همانطور که جلد کتاب تصویر مردی را نشان میدهد که میخواهد از بند زندگی مدرن و عصر چرخدندههای تمدن امروزی فرار کند. لنی با تفکر رهایی و آزادی به روی قلههای آزادی، عشق و رهایی پناه میبرد و در نهایت آن چیزی که رومن گاری آن را در کتاب، وابستگی درست و گوهر اصلی وجود هستی معرفی میکند «عشق» است.
پدر و مادرش این خانهي کوهستانی را در ارتفاع دو هزاروسیصد متری برایش ساخته بودند، زیرا در این ارتفاع از تنگ نفس اثری نبود. اما باگ در این ارتفاع هم نفس راحت نمیکشید. روانپزشکش در «زوریخ» میگفت: «این از ایدهآلیسم او است» او حاضر نبود خود را بپذیرد. ضد طبیعت بود. اما یک ضد طبیعت نخبه. خلاصه بدشانسی از این بدتر چه میخواهید؟ این خانه خیلی گران تمام شده بود. سنگهایش را یکییکی با سورتمه تا نوک کوه بالا کشیده بودند. به یک قلعه جنگی میمانست که روی یک صخره برپا شده باشد. دهکده ولن (Wellen) هفتصد متر پایینتر از آن بود. ابیگ (Ebbig) از آنجا پیدا بود. آنجا ابرها را زیر پای خود میدیدی. دور و بر آن از هر جای دیگری، شاید به جز هیمالیا، برف بیشتر بود. همه چیز در این خانه زیبا بود و شکوهمند.