رمان کوری اثر ژوزه ساراماگو نویسنده مشهور پرتغالی برای اولین بار در سال 1995 منتشر شد. در این کتاب از کوری افراد یک شهر در فواصل کوتاه صحبت می شود.
داستان رمان کوری از آنجا آغاز می شود که در یک چهارراه شخصی به طرز عجیبی بینایی خود را از دست می دهد. در این داستان نه شهر و نه افراد هیچ اسمی ندارند. برای مثال شخصیت های اصلی با عناوینی همچون همسر چشم پزشک، چشم پزشک، مردی که اول کور شد، دختر عینکی و پسر لوچ خوانده می شوند.
این کتاب در مورد رعایت نکردن حق دیگران است. اولین فردی که به صورت ناگهانی کور می شود، همه جا را سفید می بیند. شخصی او را کمک کرده و به خانه ا می رساند اما اتومبیل مرد کور را می دزدد. پس از کور شدن اولین مرد، تمام افرادی که با او در ارتباط بوده اند نیز به تدریج بینایی خود را از دست می دهند و سپس تعداد این افراد زیاد می شود. مسئولان برای جلوگیری از شیوع کوری، افرادی که نابینا شده اند را در یک منطقه جدا قرنطینه می کنند. اما این کار بی فایده بوده و روز به روز به تعداد افراد نابینا اضافه می شود.
در طول داستان تنها همسر چشم پزشک است که بینایی خود را از دست نمی دهد و از رفتارهای آن ها گزارش کرده و پند می گیرد. اما او نیز در انتهای داستان خود را همچون یک کور می پندارد.
بزرگترین مشکل این افراد انجام کارهای شخصی مانند رفتن به دستشویی و تامین غذا است. دولت به این افراد غذا می دهد اما تقسیم آن کار مشکلی است. دسته ای از کورها به ارازل و اوباش تبدیل شده و کنترل غذاها را به دست می گیرند. افرادی که ناگهان کور شده اند، کنترل خود را از دست داده و اموال عمومی را تخریب می کنند. دولت گزارشات دروغین پخش می کند و از کنترل کوری در شهر خبر می دهد. سراسر شهر دچار بی نظمی شده و همه چیز از کنترل خارج شده است.
در انتها همسر چشم پزشک که بینایی خود را از دست نداده است، سرپرستی دسته ای از نابینایان را به دست می گیرد و دسته اوباش را شکست می دهد. آن ها گروه گروه به شهر بازمی گردند و با شهری متروکه و آشفته رو به رو می شوند. همه آن ها خانه خود را گم کرده و به دنبال آب، غذا و خانه خود همه جا را تخریب کرده و به آتش می کشند. همسر چشم پزشک گروه خود را به خانه برده و با محبت از آن ها نگهداری می کند. اولین فردی که کور شد نیز در این گروه بود که به طور ناگهانی بینایی خود را به دست آورد و فریاد شادی سر داد. صدای فریادها از سراسر شهر بلند شد.
کتاب کوری انسان را به تفکر وا می دارد. به احتمال زیاد شما پس از خواندن این کتاب توجه بیشتری به پیرامون خود خواهید کرد و زیبایی ها را بهتر خواهید دید. قلم نویسنده به اندازه ای قوی است که خواننده هنگام خواندن رنج و عذاب شخصیت ها را حس می کند. این کتاب به اندازه ای هولناک نوشته شده است که گاهی در طول آن از انسان ها متنفر خواهید شد. اما روزنه های امید با نابینا نشدن همسر چشم پزشک از درون کتاب به شما چشمک می زند.
این کتاب یک داستان معمولی در مورد کور شدن عده ای انسان نیست. بلکه در مورد افرادی است که کور مانده اند و نمی خواهند اطراف خود را به درستی ببینند.
در سال 2008 فیلمی با همین نام ساخته شد که مانند بسیاری از فیلم های دیگر که از روی کتاب های مشهور ساخته شده اند، موفقیت بالایی کسب نکرد.
کتاب کوری با ترجمه مهدی غبرائی و به همت انتشارات مرکز در 360 صفحه به چاپ رسیده است و هواداران زیادی در ایران دارد.